چون یوسف سپهر چهارم ز چاه دی
|
|
آمد به دلو در طلب تخت مشتری
|
سیارهای ز کوکبهی یوسف عراق
|
|
آمد که آمد آن فلک ملک پروری
|
هان مژده هان که رستی ازین قحط مردمی
|
|
هین سجده هین که جستی ازین چاه مضطری
|
تو چه نشین و موکب سیاره آشنا
|
|
تو قحط بین و کوکبهی یوسف ایدری
|
خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل
|
|
چون در ظلال یوسف صدیق دیگری
|
یا ایهاالعزیز بخوان در سجود شکر
|
|
جان برفشان بضاعت مزجاة کهتری
|
کنجا که افسر سر گردنکشان بود
|
|
او را رسد بر افسرشان صاحب افسری
|
فصلی که در معارضهی غیر گفتهای
|
|
تضمینش کن در این دو سه منظوم گوهری
|
ای در قمار چرخ مسخر به دست خون
|
|
از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری
|
غوغای سرکشان فلک پایدام توست
|
|
تو فتنه را بهانه ز خاقانی آوری
|
زنبور کافر ار پی غوغا به کین توست
|
|
بر عنکبوت یکتنه تهمت چه میبری
|
در اوهنالبیوت چه ترسی ز عنکبوت
|
|
چون بر در مشبک زنبور کافری
|
سرپنجگی نه سیرت خرگوش خنثی است
|
|
ترس از هژبر دار در آن صورت نری
|
از روزگار ترس نه از رند روزگار
|
|
از سامری هراس نه از گاو سامری
|
چون دور باش در دهن مار دیدهای
|
|
از جوشن کشف چه هراسی؟ چه غم خوری؟
|
خاقانیا چو طوطی ازین آهنین قفس
|
|
کوشی که نیم بال بیابی و بر پری
|