در مدح صفوة الدین بانو و بیان توفیق ادای حج او

ای در عجم سلاله‌ی اصل کیان شده وی در عرب زبیده‌ی اهل زمان شده
نی نی تو را زبیده نخوانم کز این قیاس روی سخات در خوی خجلت نهان شده
ای صد زبیده پیش صف خادمان تو دستار دار خوان و پرستار خوان شده
جان زبیده موکب تو دیده در حجاز بسته میان به خدمت و هارون زبان شده
نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش مولی صفت نموده و لالا زبان شده
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده
آن آرزو که جان منوچهر داشته تو یافته به صدق دل و شاد جان شده
ز آن رای کان برادر عیسی نفس زده دولت نصیب خواهر مریم مکان شده
این طرفه بین که دست برادر فشانده تخم هم‌شیره برگرفته، برو شادمان شده
تو کعبه‌ی عجم شده، او کعبه عرب او و تو هر دو قبله‌ی انسی و جان شده
قبله به قبله رفته و کوس سخا زده کعبه به کعبه آمده وکامران شده
تو میهمان کعبه شده هفته‌ای و باز هم‌شهریان کعبه تو را میهمان شده
خوان ساخته به رسم کیان اهل مکه را رسم کیان ربیع دل مکیان شده
تو هفت طوف کرده و کعبه عروس‌وار هر هفت کرده پیش تو و عشق دان شده
نظاره در تو چشم ملایک که چشم تو دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده
تو بوسه داده چهره‌ی سنگ سیاه را رضوان ز خاک پای تو بوسه ستان شده
سنگ سیاه بهر نثارت ز سیم و زر ابر سیه نموده و برف خزان شده
آری سپاه صبح دریده لباس شب لیک آفتاب سلطنه‌دار جهان شده
پرواز کرده جان منوچهر سوی تو دیده تو را به کعبه و خرم روان شده
پیش آمده روان فریدون گهر فشان تا ز آن گهر زمین علم کاویان شده