ما مرغ عرشییم که بر بانگ ما روند
|
|
مرغان شب شناس نواخوان صبحگاه
|
صبح شما دمی است، دم ما هزار صبح
|
|
هر پنج وقت ما شده یکسان صبحگاه
|
ما را به هر دو صبح دو عید است و جان ما
|
|
مرغی است فربه از پی قربان صبحگاه
|
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد
|
|
چون دم برآوریم به دامان صبحگاه
|
سحرا که بر قوارهی سیمین مه کنیم
|
|
چون برکشیم سر ز گریبان صبحگاه
|
بهر بخور مجلس روحانیان عشق
|
|
سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه
|
گر چشم ما گلاب فشان شد عجب مدار
|
|
دلهای ماست آینهگردان صبحگاه
|
خاقانیا مرنج که سلطان گدات خواند
|
|
آری گدای روزی و سلطان صبحگاه
|
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین
|
|
معزول روز باش و عملران صبحگاه
|
جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه
|
|
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه
|
از دم سیاه کن رخ دیو سپید روز
|
|
چون دیو نفس توست سلیمان صبحگاه
|
میلی بساز ز آه وبزن بر پلاس شب
|
|
درکش به چشم روز به فرمان صبحگاه
|
از خوان دل به نزل سرای ازل درآی
|
|
بفرست زلهای سوی اخوان صبحگاه
|
یک گوش ماهیی بده از می که حاضرند
|
|
دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه
|
ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک
|
|
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه
|
چون ماهی ار بریده زبانی دلت بجاست
|
|
دل در تو یونسی است زبان دان صبحگاه
|
بر شاه نیمروز کمین کن که آه توست
|
|
هر نیم شب کمانکش مردان صبحگاه
|
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
|
|
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه
|
چون بر بطت زبان چه بکار است بهتر آنک
|
|
چون نای بیزبان زنی الحان صبحگاه
|
گم کن زبان که مار نگهبان گنج توست
|
|
بر گنج خود تو باش نگهبان صبحگاه
|