مطلع دوم

سر حد بادیه است روان پاش بر سرش جان را حنوط کن ز سموم معطرش
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست باد بهشت زاده ز خاک مطهرش
ناف ز می است کعبه مگر ناف مشک شد کاندر سموم کرد اثر مشک اذفرش
خونت ریز بی‌دیت مشمر بادیه که هست عمر دوباره در سفر روح پرورش
در بادیه ز شمه‌ی قدسی عجب مدار گر بر دمد ز بیخ ز قوم آب کوثرش
از سبزه و ز پر ملایک به هر دوگام مدهامتان نوشته دو بستان اخضرش
دریای خشک دیده‌ای و کشتیی روان هان بادیه نگه کن و هان ناقه بنگرش
دریای پر عجایب وز اعراب موج زن از حله‌ها جزیره و از مکه معبرش
وآن کشتی رونده‌تر از بادبان چرخ خوش‌گام‌تر ز زورق مه چار لنگرش
لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا در چار لنگر است روان باد صرصرش
جوزا سوار دیده نه‌ای بر بنات نعش ناقه نگر کجاوه و هم خفته از برش
اشتر بنات نعش و دو پیکر سوار او ماه دگر سوار شده بر دو پیکرش
گیسوی حور و گوی زنخدانش بین بهم دستارچه کجاوه و ماه مدورش
اشتر بنات نعش و دو پیکر سوار او ماه دگر سوار شده بر دو پیکرش
گیسوی حور و گوی ز نخدانش بین بهم دستارچه کجاوه و ماه مدورش
ماند کجاوه حامله‌ی خوش خرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصرش
یا بی‌قلم دو نون مربع نگاشته اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش
و آن ساربان ز برق سراب برنده چشم وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش
چون صد هزار لام الف افتاده یک به یک از دور دست و پای نجیبان رهبرش
وادی چو دشت محشر و بختی روان چنانک کوه گران که سیر بود روز محشرش