در ستایش صفوه الدین بانوی شروان شاه

شیر سیاه معرکه خاقان کامران باز سفید مملکه بانوی کام کار
بانوکند شکار ملوک ار چه مرد نیست آری که باز ماده به آید گه شکار
شاهان چه زن چه مرد در ایام مملکت شیران چه نر چه ماده به هنگام کار زار
رد خاک خفته‌اند کیان، گر نه مرد و زن کردندی از پرستش تو ملک را شعار
کردی به درگه تو سیاوش چاوشی بودی به حضرت تو فرنگیس پرده دار
گر در زمین شام سلیمان دیو بند بلقیس را ز شهر سبا کرد خواستار
هم شاه ما ز قدر سلیمان عالم است هم بانوان ز مرتبه بلقیس روزگار
شهر سباست خطه‌ی دربند ز احتشام بیت المقدس است شماخی ز اقتدار
قیدافه خوانده‌ام که زنی بود پادشاه اسکندر آمدش به رسولی سخن گزار
اسکندر است دولت و قیدافه بانوان نی نی کز این قیاس شود طبع، شرمسار
کاکنون به بندگی و پرستاری درش قیدافه خرمی کند، اسکند افتخار
ز اقبال صفوه الدین بانوی شرق و غرب در شرق و غرب گشت شب و روز سازگار
عادت بود که هدیه‌ی نوروزی آورند آزادگان به خدمت بانو ز هر دیار
نوروز چون من است تهی دست و همچو من جان تهی کند به در بانوان نثار
طبع مراست جان تهی تحفه‌ی سخن نوروز راست جان تهی باد نوبهار
اکنون که باد و باغ زنا شوهری کنند از نطفه‌های باد شود باغ بار دار
از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار
نه ماهه ره بریده مه نو به ره در است کاید چو ماه چارده مصباح هفت و چار
خواهی نهیش نام منوچهر نام جوی خواهی کنیش نام فریبرز نام دار
ای از عروس نه فلک اندر کمال بیش وز نه زن رسول به ده نوع یادگار