از سر تیغت که ماه ازوست برص دار
|
|
برتن شیر فلک جذام برآمد
|
خوان ددان را به کاسهی سر اعدا
|
|
زآتش شمشیر تو طعام برآمد
|
بر درت از بس که جن و انس و ملک هست
|
|
جان شیاطین ز ازدحام برآمد
|
گوئی کانبوه حافظان مناسک
|
|
گرد در مسجد الحرام برآمد
|
از حرمت هر کبوتری که بپرید
|
|
نامهی او عنبرین ختام برآمد
|
سهم تو در زین کشید پشت زمین را
|
|
گر چه ز من بود قعده رام برآمد
|
بحر محیط از زمین بزاد و عجب نیست
|
|
کان خوی ازین مرکب جمام برآمد
|
زایجهی طالعت مطالعه کردم
|
|
سلطنت از موضع السهام برآمد
|
آرزوی حضرت تو دارم اگر چه
|
|
صبح من از غم به رنگ شام برآمد
|
در ره خدمت درست عهدم لیکن
|
|
نام من از نامهی سقام برآمد
|
هست نیازم ز جان و آن دگر کس
|
|
از زر و سیم جهان حطام برآمد
|
گوهر جان وام کردم از پی تحفه
|
|
تحفه بزرگ است از آن به وام برآمد
|
پیش چنین تحفه کو تمیمهی عقل است
|
|
واحزن از جان بوتمام برآمد
|
گوهر سحر حلال من شکند آنک
|
|
گوهرش از نطفهی حرام برآمد
|
دزد بیان من است هر که در این عهد
|
|
بر سمت شاعریش نام برآمد
|
نیم شبت چون صف خواص دعا گفت
|
|
هر نفسی آمینی از عوام برآمد
|
باد جهانت به کام کز ظفر تو
|
|
کامهی صد جان مستهام برآمد
|
ملک جهان ران که بر صحیفهی ایام
|
|
مدت عمرت هزار عام برآمد
|