در ستایش رکن الدین محمد بن عبد الرحمن طغان یزک

از سر تیغت که ماه ازوست برص دار برتن شیر فلک جذام برآمد
خوان ددان را به کاسه‌ی سر اعدا زآتش شمشیر تو طعام برآمد
بر درت از بس که جن و انس و ملک هست جان شیاطین ز ازدحام برآمد
گوئی کانبوه حافظان مناسک گرد در مسجد الحرام برآمد
از حرمت هر کبوتری که بپرید نامه‌ی او عنبرین ختام برآمد
سهم تو در زین کشید پشت زمین را گر چه ز من بود قعده رام برآمد
بحر محیط از زمین بزاد و عجب نیست کان خوی ازین مرکب جمام برآمد
زایجه‌ی طالعت مطالعه کردم سلطنت از موضع السهام برآمد
آرزوی حضرت تو دارم اگر چه صبح من از غم به رنگ شام برآمد
در ره خدمت درست عهدم لیکن نام من از نامه‌ی سقام برآمد
هست نیازم ز جان و آن دگر کس از زر و سیم جهان حطام برآمد
گوهر جان وام کردم از پی تحفه تحفه بزرگ است از آن به وام برآمد
پیش چنین تحفه کو تمیمه‌ی عقل است واحزن از جان بوتمام برآمد
گوهر سحر حلال من شکند آنک گوهرش از نطفه‌ی حرام برآمد
دزد بیان من است هر که در این عهد بر سمت شاعریش نام برآمد
نیم شبت چون صف خواص دعا گفت هر نفسی آمینی از عوام برآمد
باد جهانت به کام کز ظفر تو کامه‌ی صد جان مستهام برآمد
ملک جهان ران که بر صحیفه‌ی ایام مدت عمرت هزار عام برآمد