در ستایش رکن الدین محمد بن عبد الرحمن طغان یزک

تا که حسامت قوام ملک عجم شد آه ز اعدای ناقوام برآمد
چون نم ژاله ز خایه از تف خورشید جان حسود از تف حسام برآمد
جرم زمین تا قرار یافت ز عدلت بس نفس شکر کز هوام برآمد
دوش چنین دیده‌ام به خواب که نخلی بر لب دریا در آن مقام برآمد
نخل موصل شده ترنج و رطب داشت سایه و شایه‌ش فراخ و تام برآمد
مرغی دیدم گرفته نامه به منقار کز بر آن نخل شادکام برآمد
بود یکی منبر از رخام بر نخل پیری بر منبر رخام برآمد
نامه ز منقار مرغ بستد و برخواند نعره‌ی تحسین ز خاص و عام برآمد
من به تعجب به خود فروشده زین خواب کز خضر آواز السلام برآمد
جستم و این خواب پیش خضر بگفتم از نفسش اصدق الکلام برآمد
گفت که نخل است رکن دین که ز نصرت شهپر عنقاش بر سهام برآمد
مرغ بقا دان و نامه بخت کز این دو کار دو ملک از یک اهتمام برآمد
منبر تخت است و پیر مشتری چرخ کز بر تختش سه چار گام برآمد
ای درت آن آسمان که از افق او کوکب بهروزی کرام برآمد
از دم خلق تو در مسدس گیتی بوی مثلث به هر مشام برآمد
ملک تو کشتی است چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد
عیسی عهدی که از تو قالب ملکت چون تن عازر به یک قیام برآمد
رو که ز میخ سرای پرده‌ی قدرت فلکه‌ی این نیل گون خیام برآمد
قدر محیط کفت جهان چه شناسد کو به سراب کف لام برآمد
از نفس مشک هیچ حظ و خبر نیست مغز جعل را که با زکام برآمد