در سینه نفس چنان شکستم | کز نالهی دل جهان شکستم | |
دل آتش غصه در میان داشت | آب از مژه در میان شکستم | |
بردم به سرشک خون شبیخون | تا لشکر شبروان شکستم | |
از ناله در آن گران رکابی | الحق سپه گران شکستم | |
از بس که زدم در سحرگاه | آخر در آسمان شکستم | |
بر مرده دلان به صور آهی | این دخمهی باستان شکستم | |
چو ناوکیان به ناوک صبح | در روی فلک کمان شکستم | |
با صف حواریان صفه | برخوان مسیح نان شکستم | |
هر خار که گلبن طمع داشت | در چشم نمک فشان شکستم | |
دیدم که زبان سگ گزنده است | دندان جفاش از آن شکستم | |
ترسم که برآرد آشکارا | آن دندان کز نهان شکستم | |
آب رخم آتش جگر برد | من پل همه بر زبان شکستم | |
من بودم و یک کلید گفتار | هم در غلق دهان شکستم | |
چون طبع طفیل آرزو بود | حالیش به امتحان شکستم | |
هر روز هزار تازیانه | بر طبع طفیلسان شکستم | |
روئین دژ آز را گشادم | و آوازهی هفتخوان شکستم | |
خاقانی دلشکستهام لیک | دل بهر خلاص جان شکستم |