در سایهی غم شکست روزم | خورشید سیاه شد ز سوزم | |
از دود جگر سلاح کردم | تا کین دل از فلک بتوزم | |
تنها همه شب من و چراغی | مونس شده تا بگاه روزم | |
گاهی بکشم به آه سردش | گاه از تف سینه برفروزم | |
یک اهل نماند پس چرا چشم | زین پرده در آن فرو ندوزم | |
خاقانی دل شکستهام، باش | تا عمر چه بردهد هنوزم |