بزرگان خرده میگیرند بر جرمی، که رفت از من | مسلمانان، چه میکردم؟ جوانی بود و برنایی | |
چو قارون از گرانباری فرو رفتم به خاک، اما | چو عیسی گر دهی بارم سرم بر آسمان سایی | |
چه کافر نعمتی از من تواند در وجود آمد؟ | که فیض خوان جود تست، اگر خونم بپالایی | |
کریما، سر گران بر من مکن، گر کاهلی کردم | ز بهر آنکه در خدمت نمیدانم سبک پایی | |
به تاریکی چو درماند روان اوحدی تنها | روان او را برون آور ز تاریکی و تنهایی | |
به لطف خود فزون گردان، به جود خود زیارت کن | زبانش را سخنگویی، ضمیرش را سخنزایی |