گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
|
|
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
|
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
|
|
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
|
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
|
|
ورنه من کیستم آخر؟ که سرم باشد و پایی
|
گر قبا شد ز غمت پیرهنی حیف نباشد؟
|
|
کم از آن کز کف عشق تو بپوشیم قبایی
|
قیمت قامت و بالای ترا کس بنداند
|
|
تا نیفتند چو من شیفته در دام بلایی
|
درد عشق تو به نزدیک طبیبان ولایت
|
|
بس بگفتیم و ندانست کسش هیچ دوایی
|
هم نشینان تو بر سفرهی خاصند، چه معنی؟
|
|
که به درویش سر کوچه نگفتند صلایی
|
بوسهای ده به من خسته، که بسیار نباشد
|
|
به فقیران بدهد محتشم شهر عطایی
|
اوحدی را مکن از خیل محبان تو بیرون
|
|
که توسلطانی و خیلت نشکیبد ز گدایی
|