نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی

نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی در هجرش این مذلت و خواری نبردمی
بی‌او ز جان ملول شدم، کو خیال او؟ تا جان خود به دست خیالش سپردمی
از باد صبح‌گاه درین تنگنای هجر گر بوی او به من نرسیدی به مردمی
کو آن توان و توش؟ کزین خاکدان غم خود را به آستان در دوست بردمی
صافی کجا شدی دلم از دردی جهان؟ گر من نه در حمایت این صاف و دردمی
اندر شمار دیدن او نام من کجاست؟ تا بعضی از جنایت او برشمردمی
گر نقش روی خود ننهفتی ز چشم من من نام اوحدی ز ورق بر ستردمی