گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی
|
|
بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقی
|
وز کارگاه صنع به بستان کشیدهاند
|
|
هر جا که بود زرد و بنفشی و ازرقی
|
گلبن چو قلعهایست پر از تیغ و از سپر
|
|
پیرامنش ز آب روان بسته خندقی
|
آن ناشکفته غنچهی نسرین و شاخ او
|
|
گویی مگر ز دانهی للست جوسقی؟
|
آراسته بساط چمن را بهشت وار
|
|
از هر طرف بسندس و خضر و ستبرقی
|
کردند بهر بزم چمن ساقیان ابر
|
|
در جامهای لاله ز هر گوشه راوقی
|
بر روی گل طراوت شبنم نگاه کن
|
|
همچون به زر سرخ بر اندوده زیبقی
|
بلبل زبان گشاده و بنهاده پیش او
|
|
گردن ببندگی چو کبوتر مطوقی
|
منصوروار در همه باغی شکوفه را
|
|
بر دارها کشیده صبا بیاناالحقی
|
گل شاهوار بر سر تخت زمردین
|
|
سوسن ز پیش شاه در آورده بیرقی
|
شاخ درخت سر به هوا برده چون علم
|
|
زلف شکوفه بر علمش بسته سنجقی
|
بر جویبار شکل شقایق ز روشنی
|
|
همچون بر آب نقره ز بیجاده زورقی
|
برگ گل از درخت چو غازی به سعی باد
|
|
هر دم به گونهای زند از نو معلقی
|
ترکان شهسوار برون مینهند رخ
|
|
ما را که اسب نیست برانیم بیدقی
|
هر جا که عاقلیست درین فصل مست شد
|
|
هشیار تا به چند نشینی چو احمقی؟
|
خالی نشد ز جام می این هفته دست ما
|
|
تا دست میرسید به درد مروقی
|
کامی بران، که عمر سواریست تیزرو
|
|
در زیر ران او چو شب و روز ابلقی
|
حلق کدو بگیر و به غلغل در آورش
|
|
دشمن بهل، که میزند از دور بقبقی
|
بیسرو قامتی منشین بر کنار گل
|
|
از من تو راست گوش کن این حال مطلقی
|
فصل چنین و یار موافق غنیمتست
|
|
وین گوی از میان نبرد جز موفقی
|
دقیست این که بافتم از تار و پود شعر
|
|
کو مدعی؟ که مینهد انگشت بر دقی
|
بالله! که در تنور کلام از خمیر فضل
|
|
نانی چنین نپخت ز معنی فرزدقی
|
گیرم که اوحدی طمع از سیم و زر برید
|
|
ای کاهلان، چه لاف زند کم ز صدقی؟
|