ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
|
|
نتوان شراب خوردن بیمطربی و یاری
|
یاری لطیف باید، گویندهای موافق
|
|
تا میتواند از تن کردن بدل گذاری
|
آن کش نشسته باشد در خانه لالهرویی
|
|
حاجت نباشد او را رفتن به لالهزاری
|
چون تاختن کند غم آهنگ سبزهای کن
|
|
بر گرد او کشیده از بید و گل حصاری
|
آن ترک را به مستی امروز در میان کش
|
|
ور در میان نیاید، آخر کم از کناری
|
عیبم مکن، که دیگر مشکل خلاص یابد
|
|
او را کزین گلستان دامن گرفت خاری
|
این هفته با حریفان من کار آب کردم
|
|
چون آب کارگر شد، از من مجوی کاری
|
آن ماه با حریفی هر شب شراب نوشد
|
|
تا جام او نباشد بیکلفت خماری
|
گل گر به رغم سنبل بر خال دل نبندد
|
|
در بلبلان نیفتد زان گونه خار خاری
|
چون چشم من نگردی ابری به گلستانی
|
|
چون اوحدی ننالد مرغی ز شاخساری
|