سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی | با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی | |
گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم | خود با حکایت من دیگر نیوفتادی | |
چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول | سودی نداشت با تو چیستی و اوستادی | |
چون دیده و دل من گشتند فتنهی تو | آب اندران فگندی آتش از آن نهادی | |
هم سرو لالهرویی، هم ماه مشک مویی | هم ترک تند خویی، هم شاه حورزادی | |
روی تو شمع گیتی چون مهر نیم روزان | بوی تو راحت جان چون باد بامدادی | |
شادی کنی چو بینی ما را بغم نشسته | ای اوحدی غلامت،خوش میروی بشادی! |