بر گل از عنبر کمندی بستهای | گرد ماه از مشک بندی بستهای | |
از لب لعل و دهان تنگ، خوش | شکرش بگشوده، قندی بستهای | |
از سر زلف پریشان هر نفس | دست و پای مستمندی بستهای | |
هر دم از بهر شکار خاطری | زین شوخی بر سمندی بستهای | |
بیدلانی کز تو میجستند کام | چند را کشتی و چندی بستهای | |
میوهی وصلت به ما مشکل رسد | زانکه بر شاخ بلندی بستهای | |
نیست عیبی گر بسوزانی مرا | که آتشی اندر سپندی بستهای | |
اوحدی را کی پسندی بعد ازین؟ | چون دل اندر ناپسندی بستهای | |
تا تو بستی بار تبریز، ای پسر | بر دلم کوه سهندی بستهای |