ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه | بییاد تو در عالم ذهنی و ضمیری نه | |
شهری به مراد تو گردیده مرید، آنگه | این جمله مریدان را جز عشق تو پیری نه | |
من نامه نبشتن را دربسته میان، لیکن | خود لایق این معنی در شهر دبیری نه | |
خلقی به خیال تو، مشتاق جمال تو | وز صورت حال تو داننده خبیری نه | |
جز روی تو در عالم من خوب نمیدانم | ای از همه خوبانت مثلی و نظیری نه | |
تا غمزهی شوخت را دیدم، ز دلم دایم | خون میچکد و در وی پیکانی و تیری نه | |
گشت اوحدی از مهرت خشنود به درویشی | وانگاه به غیر از تو رویش به امیری نه |