ای مرغزار جانها لعل تو آب داده | وی تب کشیده دل را زلف تو تاب داده | |
رویت به یک لطیفه مه را سپر شکسته | چشمت به نیم غمزه دل را جواب داده | |
دل را لب تو از می تاراج روح کرده | جان را رخ تو از خوی بوی گلاب داده | |
پیش رخ و جبینت باج و خراج هر دم | هم مشتری کشیده، هم آفتاب داده | |
بیدار با تو خواهم یکشب که باده نوشم | وان مردم دگر را سر سوی خواب داده | |
چشم من از خیالت هر سوزنی که بسته | توفان گریه آن را یکسر بب داده | |
فردا مگر عقوبت کم باشد اوحدی را | امروز عشقت او را چندین عذاب داده |