آن تیر بالا را ببین: ز ابرو کمانها ساخته
|
|
از تیر چشم مست خود آهنگ جانها ساخته
|
جان در بلای زلف او تن، مبتلای زلف او
|
|
در حلقهای زلف او، دل خان و مانها ساخته
|
آشفته چون ما کاکلش، بر عارض همچون گلش
|
|
در چین مشکین سنبلش، حسن ارغوانها ساخته
|
زلفش به عنبر بیختن، استاد در خون ریخت
|
|
چشمش به سحر انگیختن، بند زبانها ساخته
|
سر پرخروش لعل او، جان باده نوش لعل او
|
|
شکر فروش لعل او، در دل دکانها ساخته
|
دردش بلای ناگهان، مهرش میان دل نهان
|
|
وانگاه بیرون از جهان، حسنش جهانها ساخته
|
او در نبرد اوحدی، فارغ ز درد اوحدی
|
|
بر روی زرد اوحدی، از خون نشانها ساخته
|