ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو | سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو | |
در دهر سوکوار نباشد به حال من | در شهر غمگسار نباشد بینگ تو | |
پیش رخت ز شرم بریزند رنگها | صورتگران چین چو ببینند رنگ تو | |
بر زان دل چو سنگ و بر همچو سیم خام | آنکس خورد، که سیم بریزد به سنگ تو | |
مپسند کشتن من مسکین، که بعد ازین | مانند من شکار نیفتد به چنگ تو | |
اکنون سپر چه سود؟ که بر دل گذار کرد | پیکان تیر غمزهی همچون خدنگ تو | |
میدان فراخ یافتهای، اوحدی،ولی | در وصل او عجب که رسد دست تنگ تو! |