دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
|
|
دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران
|
ز خاکت بوی عهد یار مییابد دماغ من
|
|
زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران
|
خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت
|
|
که با مطلوب خود بودم علی رغم طلبگاران
|
بمان ،ای ساربان،ما را به درد خویش و خوش بگذر
|
|
که بار افتاده همراهی نداند با سبک باران
|
خود ، ای محملنشین، امشب ترا چون خواب میآید
|
|
که از دوش شتر بگذشت آب چشم بیداران
|
ز آه سرد و آب چشم خود دایم به فریادم
|
|
که اندر راه سودای تو این بادست و آن باران
|
نسیم صبح، اگر پیش طبیب من گذریابی
|
|
بگو: آخر گذاری کن، که بدحالند بیماران
|
اگر یاران مجلس را نصیحت سخت میآید
|
|
من از مستی نمیدانم، چه میگویند هشیاران؟
|
چنان با آتش عشقت دلم آمیزشی دارد
|
|
که آتش در نیامیزد چنان با عود عطاران
|
حدیثم را، که میسود ز شیرینی دل مردم
|
|
بخوان، ای عاشق و درده صلای انگبین خواران
|
مجوی، ای اوحدی، بیغم وصال او، که پیش از ما
|
|
درین سودا به کوی او فرو رفتند بسیاران
|