نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
|
|
دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان
|
ز هجران تو رنجوریم، اگر بیمار میپرسی
|
|
از آنسر رنجه کن پایی، وزین سر مزد پابستان
|
ز تشریف وصالم چون کله داری نمیبخشی
|
|
من از بهر تو پیراهن قبا کردم، قبابستان
|
فرستادی که: دل به فرست، اگر کامت همی باید
|
|
گر این از دل همی گویی، تو اینک دل، بیا، بستان
|
گر از روی غلط وقتی به راهم پیشباز افتی
|
|
دعایی بیغرض بشنو، سلامی بیریا بستان
|
دلم یک بوسه میخواهد ز لعل شکرین تو
|
|
اگر بوسی دلی ارزد، ز من جان بیبها بستان
|
ضرورت نامهای امشب فرستادم به نزد تو
|
|
تو از مرغ سحر در خواه و از باد صبا بستان
|
زمین آستانت را به لب چون بوسه بستانم
|
|
زمانی آستینت را ز روی دلربا بستان
|
خدا کرد اوحدی را دل به عشق اندر ازل شیدا
|
|
ترا گر سخت میید، برو، جرم از خدا بستان
|