مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
|
|
دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
|
به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن
|
|
ز گرد این و آن دامن بیفشانید، من گفتم
|
درین بستان که دل بستید اگرتان دسترس باشد
|
|
برای خود درختی نیک بنشانید، من گفتم
|
بگردد حال ازین سامان و این آیین که میبینید
|
|
شما هم حالیا بر خود بگردانید، من گفتم
|
پی نام کسان رفتن به عیب، انصاف چون باشد؟
|
|
نخستین نامهی خود را فرو خوانید، من گفتم
|
دل درماندگان خستن خطا باشد، که هم در پی
|
|
شما نیز این چنین یک روز درمانید، من گفتم
|
حدیث اوحدی این بود و تدبیری که میدانست
|
|
تمامست این قدر، باقی شما دانید، من گفتم
|