گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم | ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم | |
من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم | گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم | |
ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی | کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم | |
هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟ | زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم | |
ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان | گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم | |
هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود | من یافتم آن خود، وارستم و وارستم | |
ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری | در یار که میگفتم، پیوستم و پیوستم |