صاحب روی خوب و زلف دراز
|
|
نه عجب گر به عشوه کوشد و ناز
|
آنکه زلفش به بردن دل خلق
|
|
دام سازد، کجا شود دمساز؟
|
خفته در خواب خوش کجا داند؟
|
|
که شب ما چه تیره بود و دراز!
|
آتش دل، که من بپوشیدم
|
|
فاش کرد آب دیدهی غماز
|
دل سوزان اگر چه صبر کند
|
|
اشک ریزان به خلق گوید راز
|
هر که او گفت: دل به خوبان ده
|
|
گفته باشد که: دل به چاه انداز
|
چه دل نازنین بدین ره رفت
|
|
که ازیشان یکی نیامد باز؟
|
ای که جمعی، ترا چه سوز بود؟
|
|
شمع داند حدیث گرم و گداز
|
صنما، قبلهی منی به درست
|
|
دلبرا، عاشق توام به نیاز
|
زان ما شو، که درد دل باشد
|
|
هجر تنها و وصل با انباز
|
زاغ ما در چمن شود، مشنو
|
|
که: برآید ز بلبلی آواز
|
نیست جز آتش دل محمود
|
|
گذر باد بر وجود ایاز
|
گر تو محراب هر کسی باشی
|
|
ما به جای دگر بریم نماز
|
ناتوان توایم و میدانی
|
|
ساعتی، گر توان، بما پرداز
|
دولتی چند روزه باشد حسن
|
|
تو بدین حسن چند روزه مناز
|
دل ما را به وصل خود خوش کن
|
|
اوحدی را به لطف خود بنواز
|