از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیکتر
|
|
ور یار دلداری دهد خود چون بود زان نیکتر؟
|
شد باغ پرینگی دگر، هر برگی از رنگی دگر
|
|
در زیرش آونگی دگر از لعل و مرجان نیکتر
|
صرصر غبار انگیخته، در شاخسار آویخته
|
|
بر ما نثاری ریخته، از صد زرافشان نیکتر
|
شاخ رزان،در گشت رز، پوشیده رنگارنگ خز
|
|
هر گوشه شادروانی از تخت سلیمان نیکتر
|
بر شاخساران سور بین، و آن سیبها چون نور بین
|
|
سیبی به چشم دور بین، از روی جانان نیکتر
|
فصلی چنین، میخواه، می، برکش نوای چنگ ونی
|
|
ور گم توانی کرد پی، گم کن، که پنهان نیکتر
|
بیاوحدی مستی مکن، با نیستان هستی مکن
|
|
چندین سبک دستی مکن، ای وصلت از جان نیکتر
|