تن به تو دادم، دل و جانش مبر | دل برت آمد، ز جهانش مبر | |
از دل من گرچه گرو میبری | اول بازیست، روانش مبر | |
دشمن من بر دهنت سود لب | او چه شناسد؟ به زبانش مبر | |
گر سرم از پای تو دوری کند | باز بجز موی کشانش مبر | |
گفت: شبی دست بگیرم ترا | زلف تو، باز از سر آنش مبر | |
روی نهان کردی و بردی دلم | گرنه ببازیست، نهانش مبر | |
عقل، که شاگرد سر زلف تست | او بگریزد، به دکانش مبر | |
تا کمر زر ندهد دست من | دست بگیر و به میانش مبر | |
اوحدی ار بندهی روی تو نیست | بند کن و جز به سگانش مبر |