وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر
|
|
شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
|
جامهی زهدی، که بود بر تن ما، تنگ شد
|
|
بادهی صافی بیار، جامهی صوفی ببر
|
ای صنم چنگ ساز، تن چه زنی؟ رود زن
|
|
ای بت عاشقنواز، غم چه خوری؟ باده خور
|
می که تو داری به کف روزی و مقسوم تست
|
|
تا نخوری قسم خود وعده نیاید به سر
|
چون به یقین خورد نیست روزی خود را، تو نیز
|
|
دیر چه پایی؟ بنوش، تا برسی زودتر
|
ای که میان بستهای باز به خونریز ما
|
|
چند ز مسکین کشی؟ کار نداری دگر؟
|
بار تو من بردهام، بر دگری میخورد
|
|
رنج زیادت ببین، کار سعادت نگر
|
روز و شبم بردرت، دیده به امید تو
|
|
از در وصلی درآی، تا ندوم دربدر
|
در دل من سوز عشق شعله زن آمد و لیک
|
|
زانچه مرا در دلست هیچ نداری خبر
|
باده بیاور، که هیچ توبه نخواهند کرد
|
|
مدعی از وعظ خشک، اوحدی از شعر تر
|