من کشتهی عشقم،خبرم هیچ مپرسید
|
|
گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید
|
گفتند که: چونی؟ نتوانم که بگویم
|
|
این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید
|
فردا سر خود میکنم اندر سر و کارش
|
|
امروز که با درد سرم هیچ مپرسید
|
وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت
|
|
این دم که درو مینگرم هیچ مپرسید
|
بیعارضش این قصهی روزست که دیدید
|
|
از گریهی شام و سحرم هیچ مپرسید
|
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟
|
|
دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید
|
از دوست بجز یک نظرم چون غرضی نیست
|
|
زان دوست بجز یک نظرم هیچ مپرسید
|
از دست شما جامه دو صد بار دریدم
|
|
خواهید که بازش بدرم هیچ مپرسید
|
با اوحدی این دیدهیتر بیش ندیدیم
|
|
بالله ! که ازین بیشترم هیچ مپرسید
|