گر کسی در عشق آهی میکند
|
|
تا نپنداری گناهی میکند
|
بیدلی گر میکند جایی نظر
|
|
صنع یزدان را نگاهی میکند
|
با دم صاحبدلان خواری مکن
|
|
کان نفس کار سپاهی میکند
|
آنکه سنگی مینهد در راه ما
|
|
از برای خویش چاهی میکند
|
گر بنالد خستهای معذور دار
|
|
زحمتی دارد، که آهی میکند
|
عشق را آن کو سپه سازد به عقل
|
|
دفع کوهی را به کاهی میکند
|
گر کند رندی نظر بازی، رواست
|
|
محتسب هم گاهگاهی میکند
|
یک دم از خاطر فراموشم نشد
|
|
آنکه یادم هر به ماهی میکند
|
چند نالیدم و آن بت خود نگفت:
|
|
کین تضرع دادخواهی میکند
|
اوحدی را گر چه از غم بیمهاست
|
|
هم به امیدش پناهی میکند
|
اشتر حاجی نمیداند که چیست؟
|
|
بار بر پشتست و راهی میکند
|