عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد
|
|
ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد
|
هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود
|
|
به بوی آب حیاتی کزان دهان بچکد
|
ازان حدیث لبت بر زبان نمیرانم
|
|
که نازکست، مبادا که از زبان بچکد
|
ز شرم روی تو در باغ وقت گل چیدن
|
|
گل آب گردد و از دست باغبان بچکد
|
به حسرت رخ چون آفتابت اندر صبح
|
|
ستاره گردد و از چشم آسمان بچکد
|
مرا تنیست که گویی، همین نفس برود
|
|
ترا رخیست که پنداری: این زمان بچکد
|
معلقست دل من به طاعت تو چنان
|
|
که گر به خونش اشارت کنی روان بچکد
|
به دست خویش بیند ای بام چشم مرا
|
|
که او خراب شود گر بدین نشان بچکد
|
چه سود چاه زنخدان سرنگون که تراست؟
|
|
چو قطرهای نگذاری که رایگان بچکد
|
زمان زمان به زلال لب تو تشنه ترم
|
|
اگر چه شعر بگویم، که آب از آن بچکد
|
نگاه داشتهام خون اوحدی، تا تو
|
|
رها کنی که: بر آن خاک آستان بچکد
|