رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد
|
|
چون عارض تو ماهی در انجمن نباشد
|
پوشیده هر کسی را پیراهنیست، لیکن
|
|
آب حیات کس را در پیرهن نباشد
|
فرهادوار بیتو جان میکنم، نگارا
|
|
فرهاد نیست عیبی،گر کوهکن نباشد
|
چون وقت بوسه دادن گویی که: بیدهانم
|
|
دشنام نیز دادن بر بیدهن نباشد
|
زر خواستی و جان هم، زر کمترست، لیکن
|
|
در جان که میفرستم باری سخن نباشد
|
چون وصل جویم از تو، گویی: نبینی، آری
|
|
دیدار خوب رویان بی لا و لن نباشد
|
چون استوار باشم در عهد و وعدهی تو؟
|
|
کین بیخلاف نبود و آن بیشکن نباشد
|
امشب چو پیش دیده خون ریختی دلم را
|
|
گر زانکه باز گوید فردا، ز من نباشد
|
جانا، کجا نشیند بیصحبت تو یک دم؟
|
|
روزی که اوحدی را تشویش تن نباشد
|