هر که آن قامت و بالای بلندش باشد
|
|
چه نظر بر دل بیمار نژندش باشد؟
|
اندر آیینهی او روی کسی ننماید
|
|
مگر آن روی که بر پای سمندش باشد
|
مجمر سینه به عود جگر آراستهام
|
|
تا چو آتش کند از عشق سپندش باشد
|
پسته از لب همه کس خواهد و بادام از چشم
|
|
خاصه آن پسته و بادام که قندش باشد
|
روی در خاک درش کرده جهانی زن و مرد
|
|
تا که در خورد بود؟ یا که پسندش باشد؟
|
دل من صبر به هر حال تواند، لیکن
|
|
دور ازو صبر پدیدست که چندش باشد؟
|
از دلم در عجبی: کین همه غم دید و نرفت
|
|
چون رود پای دل خسته؟ که بندش باشد
|
اوحدی پند نکو خواه شنیدی، لیکن
|
|
پیش آن رخ عجب ار گوش به پندش باشد!
|