دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد | چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد | |
دگری روی ز تیر تو اگر میپیچید | بمن انداز، که من دیده سپر خواهم کرد | |
خوبرویان همه گر در نظرم جمع شوند | من ندانم که به غیر از تو نظر خواهم کرد | |
اگر انکار کنندم به محبت همه خلق | تو مپندار کزین کار حذر خواهم کرد | |
پیش خورشید رخت غایت کوته نظریست | گر به خوبی صفت روی قمر خواهم کرد | |
من چو از پستهی خندان تو کامی یابم | طفل ره باشم، اگر یاد شکر خواهم کرد | |
اوحدی، عاشق اویی، ز سر جان برخیز | ورنه بنشین، که من این کار به سر خواهم کرد |