عشق و درویشی و تنهایی و درد
|
|
با دل مجروح من کرد آنچه کرد
|
آه من شد سرد و دل گرم از فراق
|
|
بر سر کس کی گذشت این گرم و سرد؟
|
مونسم مهرست و صحبت اشک سرخ
|
|
علتم عشقست و برهان روی زرد
|
دیدهای دارم درو پیوسته آب
|
|
چهرهای دارم برو همواره گرد
|
نازنینا، در فراق روی تو
|
|
چند باید بودنم با سوز و درد؟
|
گفته بودی: غم خورم کار ترا
|
|
غم نخوردی تا غمت خونم نخورد
|
حاکمی، گر نرم گویی ور درشت
|
|
بندهام، گر صلح جویی ور نبرد
|
مرد عشق از جان نترسد در غمش
|
|
وآنکه از جانی بترسد نیست مرد
|
ای که بستی دستهیگل از رخش
|
|
من به بویی قانعم زان روی ورد
|
اوحدی، یا ترک روی او بگوی
|
|
یا بساط نیک نامی در نورد
|