شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت | حکایت تو به مرد و به زن بخواهم گفت | |
حدیث چهره و قد و رخ تو سر تاسر | به پیش سوسن و سرو و سمن بخواهم گفت | |
ز چین زلف تو رمزی چو نافه سربسته | درین دو روز به مشک ختن بخواهم گفت | |
حکایت زقن و زلف و عارضت، یعنی | حدیث یوسف و جاه و رسن بخواهم گفت | |
به جان رسید درین پیرهن تنم بیتو | به ترک صحبت این پیرهن بخواهم گفت | |
رقیب قصهی دردم که گفت میگویم | رها مکن که بگوید، که من بخواهم گفت | |
جنایتی که تو بر جان اوحدی کردی | گرم به گور بری در کفن بخواهم گفت |