به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
|
|
سوار عیش تراند، پیاده باید رفت
|
چمن بسان بهشتی گشاده روی طرب
|
|
در آن بهشت به روی گشاده باید رفت
|
بهشت خوش نبود بیجمال نازک یار
|
|
یکی دو ره پی آن حورزاده باید رفت
|
ز سیب ساده بود شاخها به موسم گل
|
|
به بوی آن رخ چون سیب ساده باید رفت
|
چون سر برون نهی از شهر و روی در صحرا
|
|
بزرگزادگی از سهر نهاده باید رفت
|
در آن زمان که به عزم طرب شوی بر پای
|
|
نشاط باده به سر در فتاده باید رفت
|
برای کاسه گرفتن سبو چو زد زانو
|
|
پیاله وار بر ایستاده باید رفت
|
ز باده پر قدحی چند نوش کرده دگر
|
|
به دست بر قدحی پر ز باده باید رفت
|
ازین جهان چو همی باید، اوحدی، رفتن
|
|
به کام داد دل خویش داده باید رفت
|