- ۴۱ باز هجر یار دامانم گرفت
- ۴۲ مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
- ۴۳ کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
- ۴۴ هر که را جام می به دست افتاد
- ۴۵ باز دل از در تو دور افتاد
- ۴۶ عشق، شوری در نهاد ما نهاد
- ۴۷ عشق شوقی در نهاد ما نهاد
- ۴۸ بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
- ۴۹ بیرخت جان در میان نتوان نهاد
- ۵۰ هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
- ۵۱ بنمای به من رویت، یارات نمیافتد
- ۵۲ با شمع روی خوبان پروانهای چه سنجد؟
- ۵۳ با عشق عقلفرسا دیوانهای چه سنجد؟
- ۵۴ با عشق قرار در نگنجد
- ۵۵ با عشق تو ناز در نگنجد
- ۵۶ جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
- ۵۷ امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
- ۵۸ امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
- ۵۹ در حلقهی فقیران قیصر چه کار دارد؟
- ۶۰ با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟