ای آنکه پیشهی تو بجز کبر و ناز نیست
|
|
چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست
|
روشن دل کسی که تو باز آیی از درش
|
|
تاریک دیدهای که بر وی تو باز نیست
|
راهی که سر به کوی تو دارد حقیقتست
|
|
عشقی که مرد را به تو خواند مجاز نیست
|
هر خسته را که کعبهی دل خاک کوی تست
|
|
گو: سعی کن، که حاجت راه حجاز نیست
|
تن در نماز و روی به محرابها چه سود؟
|
|
چون روی دل به قبله و دل در نماز نیست
|
عیبم کنند مردم زاهد ز عشق، لیک
|
|
در زاهدان صومعه چندین نیاز نیست
|
آنکس نریزد این همه اشک چو خون ز چشم
|
|
رازش ز چشم خلق مپوشان، که راز نیست
|
ای اوحدی، مرو ز پی چشم مست او
|
|
بنشین، که روز فتنه به از احتزاز نیست
|
گر بخت یار میشود از کس مدد مخواه
|
|
بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست
|