ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست
|
|
در عیب ما مرو، که ترا حق به دست نیست
|
بگشای دست و جان و دلت را بیه اد دوست
|
|
ایثار کن روان، که درین راه پست نیست
|
با محتسب بگوی که: از قاضیان شهر
|
|
رو، عذر ما بخواه، که او نیز مست نیست
|
تا صوفیان به بادهی صافی رسیدهاند
|
|
در خانقاه جز دو سه دردی پرست نیست
|
من عاشقم، مرا به ملامت خجل مکن
|
|
کز عشق، تا اجل نرسد، بازرست نیست
|
در مهر او چو ذره هوا گیر شو بلند
|
|
کین ره به پای سایه نشینان پست نیست
|
هر کس که نیست گشت به هستی رسید زود
|
|
وآنکس که او گمان برد آنجا که هست نیست
|
یک ذره نیست در دل مجروح اوحدی
|
|
کز ضرب تیر عشق برو صد شکست نیست
|