هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
|
|
نتوان گفت که در قالب او جانی هست
|
باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب
|
|
آیت این نمک و لطف که در شانی هست
|
دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
|
|
تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست
|
تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت
|
|
زنگ هر نقش که بر صفهی ایوانی هست
|
هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد
|
|
خانهای را که در و مثل تو رضوانی هست
|
مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای
|
|
با که روشنتر ازین حجت و برهانی هست؟
|
هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی
|
|
دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست
|
بیخیال تو شبی دیدهی ما خواب نکرد
|
|
با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست
|
از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم
|
|
مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟
|
اگر، ای سایهی رحمت، نظری خواهی کرد
|
|
نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست
|
که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟
|
|
دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست
|
تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه
|
|
اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست
|