درد دلم را طبیب چاره ندانست
|
|
مرهم این ریش پاره پاره ندانست
|
راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان
|
|
حال دل غرقه از کناره ندانست
|
طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز
|
|
هیچ منجم در آن ستاره ندانست
|
یار به یک بار میل سوی جفا کرد
|
|
حق وفای هزار باره ندانست
|
برد گمانی که: ما به عشق اسیریم
|
|
این که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانست
|
خال بنا گوش اوز گوشه نشینان
|
|
برد چنان دل، که گوشواره ندانست
|
قافلهی عقل را به ساعد سیمین
|
|
راه ز جایی بزد که باره ندانست
|
دوش به خونی گریستم، که ز موجش
|
|
عقل به اندیشها گذاره ندانست
|
سختی ازان دید، اوحدی، که به اول
|
|
قاعدهی آن دل چو خاره ندانست
|