چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
|
|
گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت
|
شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو
|
|
آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت
|
طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه
|
|
زین بیشتر نبودی بدمهر و بیارادت
|
عشقی که نیست برتو، حربیست بیغنیمت
|
|
عیشی که نیست با تو، دینیست بیشهادت
|
هر چند نیست با ما مهر تو در ترقی
|
|
هر لحظه با تو ما را شوقیست در زیارت
|
شاگرد صورت تست آیینه در لطیفی
|
|
کین میکند تجلی و آن میکند اعادت
|
چندان که جور خواهی بر جان من همی کن
|
|
کز بندگان نیاید کاری بجز عبادت
|
باشد که: اوحدی را از غیب دست گیرد
|
|
آن کس که واقفست او بر غیب و بر شهادت
|