تا دل ما با تو کرد روی ارادت
|
|
هیچ نیاید ز ما مخالف عادت
|
گر چه کم ما گرفتهای تو ز شوخی
|
|
عشق تو افزون شدست و مهر زیادت
|
رنگ سلامت ندیدم و رخ شادی
|
|
از برمن تا برفتهای به سعادت
|
آنکه ز درد جدایی تو بمیرد
|
|
زنده نداند شدن به حشر و اعادت
|
داروی رنج خود از طبیب نپرسم
|
|
گر تو قدم رنجه میکنی به عیادت
|
همچو شهیدان تنش به خاک نپوسد
|
|
هر که به تیغ غم تو یافت شهادت
|
دایه بهمهرت برید ناف دل من
|
|
پس به کنارم گرفت روز ولادت
|
چشم تو آنجا که دست برد به دستان
|
|
سر بنهادند زیرکان به بلادت
|
اوحدی از درد دوری تو بنالید
|
|
با تو چو سودش نکرد صبر و جلادت
|
او نه به مهرت سری نهاد، که هرگز
|
|
خود ز زمین بر نداشت روی ارادت
|