حلوای نباتست لبت، پسته دهانا | در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا | |
زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟ | گرد رخت از مشک زقمهاست چه خوانا؟ | |
گفتم: نتوانی دل شهری بربودن | نی، چون نتوانی، که شگرفی و توانا؟ | |
بس گوشه نشینی که ز هجر تو بنالد | این ناله به گوشت نرسیدست همانا | |
مردم نه عجب صورت عشقم که بدانند | بیعشق نشستن عجب از مردم دانا | |
هر لحظه زبان فاش کند سر دل من | پیوسته ز دست تو برنجیم، زبانا | |
دلسوختهی عشق تو گردید به صد جان | غافل مشو از اوحدی سوخته، جانا |