پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما
|
|
نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهی ما
|
تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر
|
|
باخته شد در نظری آن تن جان گشتهی ما
|
گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی
|
|
هم سبک انداخته شد بار گران گشتهی ما
|
دیدهی گریان به دلم فاش همی گفت خود این:
|
|
کاتش غم زود کشد اشک روان گشتهی ما
|
پیر خرد گرد جهان گشت بسی در طلبش
|
|
هم به کف آورد غرض پیر جهان گشتهی ما
|
نفس بفرمود بسی، من ننشستم نفسی
|
|
تا همگی سود نشد سود زیان گشتهی ما
|
ضامن ما در غم او اوحدی شیفته بود
|
|
این نفس از غم برهد مرد ضمان گشتهی ما
|