درد سری میدهیم باد صبا را
|
|
تا برساند به دوست قصهی ما را
|
برسر کویش گذر کند به تانی
|
|
با لب لعلش سخن کند به مدارا
|
پیرهن ما قبا کند به نسیمش
|
|
برکند از ما دگر به مژده قبا را
|
مرهم این ریش کرد نیست، که عمری
|
|
سینه سپر بودهایم زخم بلا را
|
دنیی و دین کردهایم در سر کارش
|
|
گردن و سر مینهیم تیغ و قفا را
|
ای بت نامهربان، بیا و بیاموز
|
|
از سخن من حدیث مهر و وفا را
|
پای چنین سرزنشتها چو نداری
|
|
دست مزن عاشقان بی سرو پارا
|
عیب زبونی نه لایقست،گر از خود
|
|
دفع ندانست کرد تیغ قضا را
|
اوحدی، از من بدار دست ملامت
|
|
من چه کنم؟ کین ارادتست خدا را
|