- ۱۶۱ مست من چون باده نوشی جرعه برمن بریز
- ۱۶۲ تعالیالله چه دولت داشتم دوش
- ۱۶۳ مرا کاریست مشکل با دلی خویش
- ۱۶۴ دزدانه در آمد از درم دوش
- ۱۶۵ سالها خون خوردهام ازبخت بی سامان خویش
- ۱۶۶ گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش
- ۱۶۷ نام سرچشمهی حیوان چه بری با دهنش
- ۱۶۸ آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
- ۱۶۹ آنکه از جان دو ستر میدارمش
- ۱۷۰ دل من رفت نتوان یافت بازش
- ۱۷۱ چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
- ۱۷۲ ابری خوشست و وقت خوش است و هوای خوش
- ۱۷۳ گر ای نسیم ترا ره دهند درحرمش
- ۱۷۴ ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
- ۱۷۵ قبا و پیرهن او که میرسد به تنش
- ۱۷۶ کرشمههای سر زلف در بنا گوشش
- ۱۷۷ رفت دل نیست روشنم حالش
- ۱۷۸ دی میگذشت و سوی او دلها روان ازهر طرف
- ۱۷۹ رسید دوش ندایی از ین بلند رواق
- ۱۸۰ نگارا صحبت از اغیار بگسل