ای زده خیمه‌ی حدوث و قدم

آن چنان مستم از می عشقت که ز مستی نمی شوم هشیار
بی کمال وجود تو نبود دو جهان را به نیم جو مقدار
هاتف غیب گفت در گوشم که: به تحقیق بشنو ای گفتار
اصل و فرع جهان وجود شماست لیس فی‌الدار غیرکم دیار
بر زبان فصیح می‌شنوم از همه کاینات این اسرار
که به غیر از تو در جهان کس نیست جز تو موجود جاودان کس نیست

حسن پوشیده بود زیر نقاب عشق برداشت از میانه حجاب
هر دو در روی خویش فتنه شدند هر دو با هم شدند مست و خراب
در خرابات عاشقی با هم هر دو خوردند بی‌قدح می ناب
هر که را هست دیده‌ی بیدار نرود چشم بخت او در خواب
جزو را هست سوی کل رغیب قطره را هست سوی یم ابواب
دیدن غیر تو خطا باشد نظر این است پیش اهل صواب
چون بجز خود کسی نمی‌بیند زان جهت می‌کند به خویش خطاب
که به غیر از تو در جهان کس نیست جز تو موجود جاودان کس نیست

ای ز عکس رخت جهان روشن به خیال تو چشم جان روشن
گشته از رویت آفتاب خجل شده از نورت آسمان روشن
هست از پرتو جمال رخت از مکان تا بلامکان روشن
به زبان شرح عشق نتوان گفت که نمی‌گردد از بیان روشن
گرچه خود غیر را وجودی نیست بر عراقی شد این زمان روشن
که به غیر از تو در جهان کس نیست جز تو موجود جاودان کس نیست