آن چنان مستم از می عشقت | که ز مستی نمی شوم هشیار | |
بی کمال وجود تو نبود | دو جهان را به نیم جو مقدار | |
هاتف غیب گفت در گوشم | که: به تحقیق بشنو ای گفتار | |
اصل و فرع جهان وجود شماست | لیس فیالدار غیرکم دیار | |
بر زبان فصیح میشنوم | از همه کاینات این اسرار | |
که به غیر از تو در جهان کس نیست | جز تو موجود جاودان کس نیست |
□
حسن پوشیده بود زیر نقاب | عشق برداشت از میانه حجاب | |
هر دو در روی خویش فتنه شدند | هر دو با هم شدند مست و خراب | |
در خرابات عاشقی با هم | هر دو خوردند بیقدح می ناب | |
هر که را هست دیدهی بیدار | نرود چشم بخت او در خواب | |
جزو را هست سوی کل رغیب | قطره را هست سوی یم ابواب | |
دیدن غیر تو خطا باشد | نظر این است پیش اهل صواب | |
چون بجز خود کسی نمیبیند | زان جهت میکند به خویش خطاب | |
که به غیر از تو در جهان کس نیست | جز تو موجود جاودان کس نیست |
□
ای ز عکس رخت جهان روشن | به خیال تو چشم جان روشن | |
گشته از رویت آفتاب خجل | شده از نورت آسمان روشن | |
هست از پرتو جمال رخت | از مکان تا بلامکان روشن | |
به زبان شرح عشق نتوان گفت | که نمیگردد از بیان روشن | |
گرچه خود غیر را وجودی نیست | بر عراقی شد این زمان روشن | |
که به غیر از تو در جهان کس نیست | جز تو موجود جاودان کس نیست |