ای شده شیفته‌ی گیتی و دورانش

طبع دون زان نشد آگه ز پشیمانی که چو بد کرد، نکردیم پشیمانش
دل پریشان نبد آنروز که تنها بود کرد جمعیت نا اهل پریشانش
شیر و روباه شکاری چو بدست آرند روبهش پوست برد، شیر خورد رانش
کشور ایمن جان خانه‌ی دیوان شد کس ندانست چه آمد به سلیمانش
نفس گه بیت نمیگفت و گهی چامه گر نمیخواند کسی دفتر و دیوانش
روح عریان و تو هم درزی و هم نساج جامه کن زین دو هنر بر تن عریانش
لشکر عقل پی فتح تو میکوشد چه همی کند کنی خنجر و پیکانش
خرد از دام تو بگریخته، باز آرش هنر از نزد تو برخاسته، بنشانش
کار را کارگر نیک دهد رونق چه کند کاهل نادان تن آسانش
همه دود است کباب حسد و نخوت نخورد کس نه ز خام و نه ز بریانش
سود دلال وجود تو خسارت شد تاجر وقت بگیرد ز تو تاوانش
گنج هستی بستانند ز ما، پروین ما نبودیم، قضا بود نگهبانش